می رفت یک مسافــر و یک آشنا نداشت
گویا که این غریبه کسی جز خدا نداشت
می گفت : مـــی روم کـــه نگویند همرهان
در نیمه ی راه ماند و به عهدش وفا نداشت
گفتیم:ای ستاره ی شب تا سحر بمان
او عاشقــانه رفت و به مـا اعتنا نداشت
در کوچـــه های عشق نشستی به انتظار
گفتی:چگونه رفت که پایش صدا نداشت؟!
تهمت نمی زنم که تو در خواب بوده ای
شاید غـــزال عشق تو قصد ریا نداشت
او در سکـــوت رفت و تــــو فکـــر صدای پا
سوگند!این غریبه ی عاشق که پا نداشت
علی دولتیان
پروانه شدن...برچسب : نویسنده : zmeslezibaee بازدید : 188